مهرسا بابا

صابون کوچلو

کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   ((( ادامه شعر در ادامه مطلب ))) کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم   کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم ...
17 دی 1391

خورشید خانم

خورشید خانم     از پشت کوه دوباره خورشید خانم در امد   با کفشای طلا و پیرهنی از زر امد   آهسته تو آسمون چرخی زد و خندید   ستاره ها رو آروم از تو آسمون چید   با دستای قشنگش ابرا رو جا به جا کرد   از اون بالا با شادی به آدما نگاه کرد   دامنشو تکون داد روخونه ها نور پاشید     آدمها خوشحال شدن خورشید به اونهاخندید   چون دیگه روز شده ای بچه ها بیدار شین   وقت بازی تو سبزه و پارک شده   پ سرا برن توپ بازی دخترا برن غایم موشک بازی ...
17 دی 1391

ms . sun

Ms. Sun Of the mountain again. Sun- income women   With gold Kfshay Gold shirt came   Slowly the sky Chair smiled and laughed   Stars down Align the sky   With hands Qshngsh Abra had to move   Top with the joy of it The people looked   The move Damnshv Rvkhvnh light fell   Happy people Sun Avnhakhndyd   It was another day The kids woke Shane   Play time I parked on the grass and   Bern boys play ball Ghaym planes Be...
17 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرسا بابا می باشد